آیا عمر به حضرت فاطمه جسارت کرده؟

 در آغاز ابوبکر قنفذ غلام آزادشده عمر رافرستادبرود خانه امام علی وگفت به علی بگو خلیفه رسول خدا تورا می طلبد امام علی درجوام فرمود:چقدر زود به پیامبر خدا دروغ بستید واو را بازگرداند.ابوبکر دوباره او را فرستاد وگفت بگو:جانشین پیامبر ص خدا تو را می طلبد.وامام علی درپاسخ گفت:او چیزی را ادعا کرده که در حد و اندازه اش نیست وآن دو تصمیم گرفتند راهی بجز مسالمت وارد شوند وعمر با گروهى به سمت خانه حضرت علی حرکت کردن درحالی که شعله های آتشی در دست داشت.یکى گفت عمر به کجا می روی گفت آن خانه که باعث طوطئه خلافت ما شده است را می خواهم با اهلش به آتش بکشم .گفت عمر میدانی که فاطمه آن تو است عمرگفت اگرچنین باشد این کار را می کنم و عمر با افرادش خانه را محاصره کردن و عمر فریاد زد ای فاطمه اگر آنان که درخانه ات پنهان شده اند رو بیرون نفرستی تابیعت کنند خانه را آتش میزنم حضرت فاطمه آمد پشت در وباصدای بلند گفت:این بود عمل کردن به سفارش پدرم که بعداز من به خاندانم نیکی کنید.عمرگفت می دانم که نزد پدرت چقدرمحبوب بودی اما اگر در رابازنکنی تابیایند بیعت کنند به خداسوگند خانه رابه آتش خواهم کشد.و حضرت فاطمه شروع به گريه وحرف های که جگر وقلب آدم را پاره می کرد شد.عمر تاقت نیاورد وقسمتی از درب را آتش زد و یکم که درباز شد بافشاروسختى آن راباز کرد و درهمان لحظه ضربت به حضرت فاطمه واردشد وباعث سقط جنین درشکمش شد وازهوش رفت و وقتی به هوش آمد دید،دارن امام علی را کشان کشان با بازو های بسته به سمت مسجد میبرند و با همان حال زاری خود را به امیرالمومنان رساندو لباسش راگرفت وفریاد زد:نمى گذارم باپسرعمویم چنين رفتارکنیدو به نقل ازعمر به قنفذ واز قنفذ به علاف باشمشیر چند ضربه به دست حضرت صدیقه طاهره زدند که کبودشد و ازهوش رفت .وقتی دوباره به هوش آمد رفت درمسجد دید شمشیربر گردن امام علی گذاشته اند که اگربیعت نکند سرش راخواهند زد.حضرت فاطمه گفت به خداسوگند اگر پسرعمویم را رها نکنیدبه سر قبر پدرم می روم و نفرینتان می کنم و معطل نکرد وبه راه افتاد.امام علی گفت سلمان جلویش رابگیر اگه نفرین کندچنان عذابی خواهد آمدکه هیچ آدمی رو زمین  نمیماند.سلمان رفت وگفت شما پدرتان رحمته العالمین بوده نفرین نکنید .این فرموده امام علی هست .حضرت فاطمه گفت چون سخن امیرالمومنان هست فقط می خواهم که خدا بین آن دو داوری کند.وابوبکر تاامام علی را دید گفت ولش کنید ما اورا مجبور به بیعت نمیکنم وشمشیر از دم گردنش برداشتند وامام علی و حضرت فاطمه به خانه رفتند البته بعضی هاگفتندکه ابوبکر همان جا دستش را روی دست امام علی گذاشت که مثلا بیعت کرده.